توی یه روستا نزدیک اتوبان، بهش میگن مدرسه ولی بچه هاش همه ریش دارند!
از وسط دودهای تهران که مثل مه دور مدرسه رو گرفته که وارد میشی چهره خندونشون رو میبینی، وقتی توی وارد سالن شدی هر کسی که از کنارت رد بشه حتما بلند بهت سلامی با یه لبخند تحویلت میده، سالن H مانند که اولین تقاطع اش رو ما به خاطر قرارگرفتن آبدارخانه به اسم چهار راه فرامرز صدا میکنیم (فرامز آبدارچی دهه هفتادی اونجاس) دومین تقاطع اش هم ختم میشه به دفتر حاج آقا!
بین این دو یه تخته سفید هست که هرکس بخواد اطلاعیه ای بده روش مینویسه؛ کسی هست کتاب فلان رو داشته باشه به من قرض بده بخونم بدم؟ کسی هست ساعت فلان مسیرش به فلان جا بخوره من رو ببره؟ کسی فلان چیز رو پیدا نکرده؟ و ...
توی این نوشته ها شوخی هست، خنده هست، کمک به هم هست، کامنت هم میزارن روش، این یکی از جالب ترین هاش هست که دلم نیومد نذارم اش:
شندر غاز چیزیه که وقتی به حسابت واریز کردن، کفاف مخارج ات رو نده و توی همون لحظه به صفر برسه.
منظورم از مخارج دقیقا چیزی هست که تو رو به ماه بعد برسونه بدون اینکه دستت رو جلوی کسی دراز کنی، مثلا کرایه ماشین!!
سرانگشتی که حساب میکنی آخرش جلوی چند مورد ضروری باید علامت :( بزاری که نمیدونی چجوری باید جورش کنی!
هفته پیش تقریبا پروژه ای برای کار توی خونه پیدا کرده بودم، حتی شاید شب ها انجامش میدادم ولی کارفرما که شنید جای دیگه مشغولم منصرف شد، به محمد گفته بود اون فقط آخر هفته ها وقتش خالیه :|
با اینکه میزان کارم از همه کارمندا بیشتره، بر خلاف شعار اولیه اینکه ما به سابقه کار کسی کار نداریم و میزان ارزش کارشون که انجام میدن ملاکه، من حس میکنم بخاطر جدید بودنه که از همه کارمندا (حتی پاره وقت ها) کمتر دریافت میکنم :/
افسوس از چیزی که غم خوردنش دردی رو ازش دوا نمیکنه، آدمیزاد غفلت توی ذاتشه، برای همینه که توصیه اش کردن به تذکر پیوسته، افسوس هم میوه همون غفلته و چقدر تلخ! تا مدتی مزه تلخی اش باعث میشه سمت درخت غفلت نری ولی یه مدت که بگذره آدمی به ذات خودش برمیگرده.
+جهت تذکر نوشتم در باب آزمون بانکی اونم بعد قضیه آزمون ارشد
سرآخر حمایکار گفت، من نگران اون چیزی هستم که در درون توست و بهت اجازه میده این کار رو کنی!