آقای آدم

نگاه من به دنیای پیش رویم

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

چیزی که میمونه

صبحگاه گروهان، دما زیر 0 درجه، وضعیت خبردار، کمی مانده به برنامه ورزش عمومی پادگان، کسی حق نداره کلاه پشمی سرش کنه، همه کلاه نقاب دار و البته کچل، فرمانده یک ربعه داره حرف میزنه؛

فرمانده: از این خدمت دو تا چیز براتون می مونه، یکی نماز و یکی ورزش

توی دل ما: تو دیگه ... نخور!

داشتم به این فکر میکردم که فرمانده هفته پیش اومده بود اتاق ما، یه انبردست و کمی چسب برق و اینها دید که خودمون خریده بودیم، به یه سرباز گفت اینا رو ببرین انبار، ماه پیش هم اومده بود شعله گازی که خودمون خریده بودیم گاهی غذای شخصی درست کنیم رو برده بود، به یه سرباز گفته بود این غیر مجازه ببرش بزار انبار! آها ماه پیش هم کلی پتو ازمون برد، گفتیم اینها رو کسایی که ترخیص شدند نبردن، گذاشتن برای ما، یه جورایی به ما گفت شما دیگه ... نخورید!!

یکی داشت ترخیص میشد، پرسیدم چی میمونه، گفت ... شاید خوب نباشه اینجا بنویسم چی گفت!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

عملیات غیر ممکن - 2

سرهنگ اصرار داشت کسی نفهمه بی سر و صدا برو بیارش!! رفتم دیدم بعله نگهبان واساده جلوی بخش ما، یادم اومد چند وقت پیش وقتی رسول رفته بود اون ورا کتابش رو بر داره نگهبان گزارش کرده بود، فرداش از بازرسی دنبالش بودن چوب توی آستین اش کنن، گفتم بییییییییی خیال بابا سرهنگ کیه؟ فردا خودش ما رو میفروشه میگه من نگفتم، برگشتم ماجرا رو صاف گذاشتم کف دست سرگروهبان، اونم به سرهنگ زنگ زد که نگهبان داره و نمیشه و اینها، خلاصه آخرش هم نشد در بریم و سرهنگ ما رو فرستاد ماموریت غیر ممکن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

عملیات غیر ممکن - 1

بعدظهر جمعس و لباسا رو همه شستیم زورکی داریم روی بخاری خشک میکنیم، هی در میزنن یه سرباز میاد تو میگه سرهنگ عبدالهی با مهندس آدم کار داره گفته بیاد، هر بارم بلافاصه همه یکصدا میگن بگو نیست!

آخرش نتونستم از دست سرهنگ در برم و مجبور شدم برم سمت دفترش، تو راه با خودم غر غر میکنم که آخه مرتیکه جمعه شب کجا پا شدی اومدی پادگان؟ تا منو دیده دستش رو دراز کرده میگه سلام مهندس خوبی؟ این کامپیوتر ما چی شد؟ اون چیزی که میگفتی رو خریدم ها بیا ببین، مهندس یاور کجاس؟ :|

قضیه اینه که پنج شنبه ای حسابی گیر داده بود این کامپیوتر باید امروز درست بشه، منم گفتم فن CPU اش مشکل داره که چند روزی بپیچه به بازی و من مرخصی ام رو گرفته باشم در برم، حالا رفته یه فن حسابی بی کیفیت معلوم نیست از کدوم بنجول خونه ای پیدا کرده آورده من نصب کنم روش، خلاصه گفتم آره همینه پس خمیر سیلیکون کو؟ قیافه سرهنگ جوری شده بود که انگار تیم ملی والیبال به افغانستن باخته باشه گفت نگفتی به من که، تو کی گفتی خمیر سیلیکون؟! یادم اومد حسین جدیده گفته بود بزار من به سرهنگ میگم منو بفرسته شهر وسایلو بگیرم به این بهانه شهری هم گرفته باشم منم بهش گفتم خمیر سیلیکون بخر، حالا حسین جدیده هم کنار من و سرهنگ مثل بچه یتیم ها واساده داره نگاهم میکنه! یه نگاهی به حسین جدیده انداختم خواستم بگم به این گاگول گفتم ولی دلم نیومد 110 کیلو آدم رو ضایع کنم، گفتم اشکال نداره سرهنگ فکر کنم همینطورم بشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

همیشگی

به داشته هات نناز .. و به نداشته هات غم نخور هیچکدام همیشگی نیست ... نه دارایی و نه نداری 


منبع: سایت لنزور
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

دارالرفقا

دیروز محسن رو دیدم، هر بار که میام مرخصی یه سری هم به دوستان میزنم، داشت میگفت توی بلاگفا یه وبلاگ پیدا کرده به اسم دارالرفقا که مربوط به خاطرات یه نویسنده قهار از خدمت سربازی اش هست، الان که داشتم میخوندم شوق نوشتن باز سراغم اومد، البته به قلم ایشون که خواهد رسید ولی ما هم دوست میداریم از خدمت بنویسیم، دست کم وقتایی که مرخصی هستم بد نیست از اتفاقات اونطرف هم بنویسم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم