توی یه روستا نزدیک اتوبان، بهش میگن مدرسه ولی بچه هاش همه ریش دارند!

از وسط دودهای تهران که مثل مه دور مدرسه رو گرفته که وارد میشی چهره خندونشون رو میبینی، وقتی توی وارد سالن شدی هر کسی که از کنارت رد بشه حتما بلند بهت سلامی با یه لبخند تحویلت میده، سالن H مانند که اولین تقاطع اش رو ما به خاطر قرارگرفتن آبدارخانه به اسم چهار راه فرامرز صدا میکنیم (فرامز آبدارچی دهه هفتادی اونجاس) دومین تقاطع اش هم ختم میشه به دفتر حاج آقا!

بین این دو یه تخته سفید هست که هرکس بخواد اطلاعیه ای بده روش مینویسه؛ کسی هست کتاب فلان رو داشته باشه به من قرض بده بخونم بدم؟ کسی هست ساعت فلان مسیرش به فلان جا بخوره من رو ببره؟ کسی فلان چیز رو پیدا نکرده؟ و ... 

توی این نوشته ها شوخی هست، خنده هست، کمک به هم هست، کامنت هم میزارن روش، این یکی از جالب ترین هاش هست که دلم نیومد نذارم اش: