بعدظهر جمعس و لباسا رو همه شستیم زورکی داریم روی بخاری خشک میکنیم، هی در میزنن یه سرباز میاد تو میگه سرهنگ عبدالهی با مهندس آدم کار داره گفته بیاد، هر بارم بلافاصه همه یکصدا میگن بگو نیست!

آخرش نتونستم از دست سرهنگ در برم و مجبور شدم برم سمت دفترش، تو راه با خودم غر غر میکنم که آخه مرتیکه جمعه شب کجا پا شدی اومدی پادگان؟ تا منو دیده دستش رو دراز کرده میگه سلام مهندس خوبی؟ این کامپیوتر ما چی شد؟ اون چیزی که میگفتی رو خریدم ها بیا ببین، مهندس یاور کجاس؟ :|

قضیه اینه که پنج شنبه ای حسابی گیر داده بود این کامپیوتر باید امروز درست بشه، منم گفتم فن CPU اش مشکل داره که چند روزی بپیچه به بازی و من مرخصی ام رو گرفته باشم در برم، حالا رفته یه فن حسابی بی کیفیت معلوم نیست از کدوم بنجول خونه ای پیدا کرده آورده من نصب کنم روش، خلاصه گفتم آره همینه پس خمیر سیلیکون کو؟ قیافه سرهنگ جوری شده بود که انگار تیم ملی والیبال به افغانستن باخته باشه گفت نگفتی به من که، تو کی گفتی خمیر سیلیکون؟! یادم اومد حسین جدیده گفته بود بزار من به سرهنگ میگم منو بفرسته شهر وسایلو بگیرم به این بهانه شهری هم گرفته باشم منم بهش گفتم خمیر سیلیکون بخر، حالا حسین جدیده هم کنار من و سرهنگ مثل بچه یتیم ها واساده داره نگاهم میکنه! یه نگاهی به حسین جدیده انداختم خواستم بگم به این گاگول گفتم ولی دلم نیومد 110 کیلو آدم رو ضایع کنم، گفتم اشکال نداره سرهنگ فکر کنم همینطورم بشه!

بهم میگه کلید بخش خودتون رو دارید، از شانس ما هم پنج شنبه ای رئیس همه کلیدها رو سپرده بود به من، توی دو ثانیه کلی فکر کردم که بگم دارم پوستم کندس میگه برو بازش کن سیستم رو بیار، نرم سرهنگ پوستمو میکنه، برم فردا رئیس پوستمو میکنه که چرا لو دادی کلید داری، اصلا مخمصه ای بود، گفتم نه چه کلیدی؟ اونجا اسناد سری هس، گاوصندوق هست، داشتم یه جورایی هم به سرهنگ تیکه مینداختم که کلید رو که به سرباز نمیدن (چون خودش همیشه این کارو میکنه) وهمزمان داشتم فکر میکردم آخ جون فردا صبحگاه رو به بهانه درست کردن سیستم سرهنگ میپیچونم که دیدم نه بی خیال بشو نیست، قفلی زده که همین امشب!

خلاصه گفت توی آسایشگاه باش جایی نرو تا خبرت کنم، کمی بعد زنگ زد که شماره رئیس رو گیر آورده، رئیس گفته کلید های دست مهندس آدمه!!!! یعنی رئیس به این آدم فروشی دیده بودید؟! منم گفتم نه بابا حتما منظورش مهندس یاوره بزار بیاد ببینم دست اونه حتما، سرهنگ که قضیه براش تابلو شده بود نمیخواست کارش عقب بیوفته دیگه ملتمسانه میگفت مهندس یه کاریش کن، برو سیستم رو بیار دفتر خودم منم گفتم باشه!