آقای آدم

نگاه من به دنیای پیش رویم

رانت کارمندی!

با مادرش آمده تا حساب پس انداز مشترک پدر و مادر رو ببنده و پولش رو بگیره، پرونده رو که در میارم میبینم هر کدومشون که بیان برای بستن حساب کافیه، فقط میگم باید پول سپرده رو به حسابی که سودش واریز میشده بریزم، شاکی میشه که حساب به اسم پدره که مریضه و نیست!
دارم توضیح میدم که خب بزار با رئیس صحبت کنم که با صدای بلند میگه من رئیس دایره حسابداری آموزش و پرورش فلان منطقه ام!! میگم فرقی نداره کمی صبر کنید! رئیس شعبه تایید میکنه که پول رو به حساب مادر واریز کنم.
حالا پیروزمندانه ازم میخواد برای پدرش که غایبه کارت بانکی هم صادر کنم! میگم نمیشه ولی چون نمیخوام باهاش بحث کنم میگم برو به رئیس شعبه بگو، همکار سمت چپی به سمت راستی من اشاره میکنه که "این طرف آموزش پرورشی یه بهش بگو مدرسه پسرت رو درست کنه.." 
همکار سمت راستی ام کارهای کارت بانکی پدرش رو براش انجام میده
طرف داره میگه مسئول این کاری که لازمش داری رفیق بیست ساله منه، اصلا نگران نباش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

از حوزه تا بانک!

همزمان با آغاز خراب شدن پرداختی های کارمندان و نزدیک شدن به موعد عروسی مون از بانک بهم زنگ زدن و گفتن پذیرفته شدی!
خوشحالی و اصرار همسر و پدرم و عدم امنیت و پرداختی ها نامنظم و بد کارم باعث شد من راهی بانک شم.
حالا عروسی کردیم و از خونه خودمون تا شعبه و معمولا بعدش تا محل کار قبلی در ترددم، جوری تغییر کرده همه چیز که ...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

تکیه گاه

گفت میدانم دختر نجیبی هستی، من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد باهم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، میخواهیم یک عمر باهم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟

جواب ندادم

گفت جان حاج آقا یت

آهسته جواب دادم بله

انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن، گفت به همین زودی سربازی ام تمام میشود، میخواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم، به تو احتیاج دارم، تو باید تکیه گاهم باشی

بعد از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش آمده خوشحال است.

همان شب فکر میکردم که هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست، هیچ کسی را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

برای نازنین فاطمه

دیروز داداش محمد داشت برات کمد میدید، چقدر با دقت وسواس! هفته پیش برام یه سری عکس اتاق کودک جدا کرده بود که طرح اش رو چاپ کنم براش، چند وقتیه که همش اشتباها فاطمه زهرا رو نازنین زهرا صدا میزنه

داداش محمد برای تو هربار قند توی دل آب میکرد.

 حالا که برگشتی پیش صانع خودت، شفیع ما باش به حق نام بلندت

نازنین زهرای ما...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

فوت صفی الله

بابا که وارد میشه با سر و وضع خاکی از کار برگشته اش و فرز بزرگ و سنگین توی دستش بلند میگه: سلام مهندس! منم جواب میدم سلام  پدر! بالا که میام صدای صحبت بابا و مامان از پایین میاد و مامان با نفس نفسی غیر معمول بالا میرسه و بهم میگه بیا شماره خاله رو بگیر برام، بوق میخوره و کسی بر نمیداره، میگه بیا دایی رو بگیر، پشت تلفن به برادرش میگه پرویز خبر داری صفی الله مُرد! انگار دایی خبر داشته و حتی مراسم اش هم رفته، مامان با ناراحتی میگه خب چرا به من نگفتید بیام دیدنش؟! نمیدونم چی میگه دایی که مامان میپرسه خاله هم اومده بوده مراسم؟! بعد قطع میکنه...

بابا حالا بالا رسیده، مامان دیگه داره با بغض گلایه میکنه که تو که خبر داشتی به من چرا زودتر نگفتی؟ بابا میگه خودش هم تازه امروز فهمیده، خواستم بگم مادر من چرا خودت رو ناراحت میکنی خب خدا بیامرزتش، ولی بهتر دیدم چیزی نگم، من صفی الله رو نمیشناسم ولی این حالت های مامان رو هربار که خبر فوت یکی از اقوام سالهای دورشون رو میشنوه میشناسم!

چند روزی مامان با بغض یاد گذشته ها خواهد کرد.

دنیا دار فانی ست، به معنای واقعی اش و انسان غافل بزرگ این زمین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

جا مانده

شرمنده مولای ما، شرمندگی ما تمامی نداره که توی مسابقه السابقون والسابقون(1) جا مانده ایم، چنین نفس بریده و مشت مشت آب خورده دنیا...

-----

1-  وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ «10» سوره مبارکه واقعه

+ أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ «2» سوره مبارکه عنکبوت

+به مناسبت ورود پیکر پاک دو شهید گمنام به محله مان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

مسواک دو کاربره!

از مسیر شلوغ و پر پیچ و خم خوشش نمیاد، از پیاده روی هم، خصوصا وقتی کمردرد سراغش میاد و کلافه اش میکنه، ولی وقتی میگم بریم مسواک بگیریم حاضر نمیشه از داروخونه نزدیکمون بگیریم، تو دل جمعیت انقدر لیز میخوریم تا برسیم به مغازه ای که فکر میکنه ارزون تر میده، قیمت ها رو که میبینیم یهو میگه من لازم ندارم یکی برای خودت بگیر فقط!! میگم اشکال نداره باید بگیری، مسواک قبلی ات خرابه! میگه نه! بعد حاضر میشه از همون استفاده کنه و من سری بعد مسواک اضافه خودم رو بیارم.

شبیه از این مسواک ها کم نداریم که «بی مثالِ» من فداکارانه با من شریک شان شده

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

چشم انگلیس!

قربه الی الله

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

دختر شینا

از دستم کلافه شده بود، گفت: «امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سر به سرم می گذاری؟»

یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم!»

اولین باری بود که این حرف را می زدم.

دیدم سرش را گذاشت روی زانوهایش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم نشستم گوشه ای و زار زار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش رو گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی و دلم را نلرزانده بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام لب تیغ. من هم تو را دوست دارم، اما چه کنم؟!»

کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود...

قسمتی از متن کتاب  دُختر شینا

(خاطرات قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید ابراهیمی هژیر)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقای آدم

تخته سفید حوزه

توی یه روستا نزدیک اتوبان، بهش میگن مدرسه ولی بچه هاش همه ریش دارند!

از وسط دودهای تهران که مثل مه دور مدرسه رو گرفته که وارد میشی چهره خندونشون رو میبینی، وقتی توی وارد سالن شدی هر کسی که از کنارت رد بشه حتما بلند بهت سلامی با یه لبخند تحویلت میده، سالن H مانند که اولین تقاطع اش رو ما به خاطر قرارگرفتن آبدارخانه به اسم چهار راه فرامرز صدا میکنیم (فرامز آبدارچی دهه هفتادی اونجاس) دومین تقاطع اش هم ختم میشه به دفتر حاج آقا!

بین این دو یه تخته سفید هست که هرکس بخواد اطلاعیه ای بده روش مینویسه؛ کسی هست کتاب فلان رو داشته باشه به من قرض بده بخونم بدم؟ کسی هست ساعت فلان مسیرش به فلان جا بخوره من رو ببره؟ کسی فلان چیز رو پیدا نکرده؟ و ... 

توی این نوشته ها شوخی هست، خنده هست، کمک به هم هست، کامنت هم میزارن روش، این یکی از جالب ترین هاش هست که دلم نیومد نذارم اش:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم