آقای آدم

نگاه من به دنیای پیش رویم

چیزی که درون منه

سرآخر حمایکار گفت، من نگران اون چیزی هستم که در درون توست و بهت اجازه میده این کار رو کنی!


موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

تف بالا سر

هرجا فکر کردی وقتشه به خودت مغرور بشی، با مغز چنان میکوبتت زمین که فکرشم نمی کردی : )

آیتکار میگفت عاشق هر کی بشی ازت میگیرتش، فوقش اینه که میمیره دیگه، تا بفمهی عشق فقط برای اونه!

انقدر مطمئن حرف میزن که بهت غبطه خوردم، بهرحال باید دوغ و  دوشاب باهم فرق کنن دیگه، اینه من باید به آیتکار غبطه بخورم و رویاهای بر باد رفتم رو توش ببینم، که چنان دچار تف بالا سری شدم که کسی توی دنیا نیست بشه بهش گفت! 

این درد من رو کس دیگه ای میکنه، غریبه تر از همیشه


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

کثرالله امثالکم!

خدا مثل شما رو زیاد کنه :)
نمیدونم طلبه بود یا استاد، بین نماز بود که داشت داستانی رو به من میگفت! انگار همه روز حسینیه پر از مجسمه ست و یکی میاد فقط برا من نطق میکنه، البته اینبار داشت میگفت خدا مثل تو رو زیاد کنه، سرم و بالا گرفتم و توی دلم آه کشیدم! امروز توبیخ ام نکرد! :)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

حبیب نفس!

ای انسان تو حبیب نفص خودت قرار داده شدی

و دردهایت برایت آشکار شده است

و نشانه های صحت به تو شناسانده شده است

و تو به سمت داروی دردهایت راهنمایی شده ای

پس نگاه کن چگونه برای اصلاح نفس ات قیام کردی؟

امام صادق (ع) - کافی ج2 ص 329

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

آدم فروش

پنج شنبه ها باید رؤسای هر بخش حتما حضور داشته باشند، ولی باقی اگر بیان اضافه کار محسوب میشه، توی بخش ما رئیس نوبتی کرده که هر هفته یکی شون بیاد، اینام معمولا نوبت هر کدومشونه آخر وقت چهارشنبه یواشکی منو کنار میکشند و کلید میدن که فردا زود بیا حواست باشه هرکس زنگ زد بپیچون وقت بگذره و به کسی نگو و دمت گرم و این حرفها! از خود رئیس گرفته که اینها رو با دستور و غرور میگه تا رده پائین ترش که ملایم تر میگن همه میخوان همکارشون نفهمه که دارن میپیچونن! البته واسه اینکه بهم آتو ندن همه تاکید دارن که البته پنج شنبه ها مهم نیست و نیاییم هم اتفاق خاصی نمیوفته :)

اون هفته چهارشنبه تعطیل بود، رئیس منو صدا زد و گفت پنج شنبه اگه تونستی بیا، اینم کلید، حواست باشه هرکس زنگ زد... گفتم میدونم حله نگران نباشید، ادامه داد که اگرم نیومدی مهم نیست کسی نمیتونه ازت توضیح بخواد، روی این حساب پنج شنبه که شد دیدم هیچ کدوم از بخش های دیگه هم نیومدن و نگهبان هم پشت در ایستاده و فکر کردم ببینه کلید دارم دردسر میشه و بهتره نرم داخل.

اول وقت شنبه که شد رئیس پرسید پنج شنبه چه خبر؟ گفتم نیومدم، نگهبان واساده بود شمام گفته بودید مهم نیست زیاد دیدم دردسر میشه... که شمر شد، شروع کرد داد و بیداد کردن که دستوره باید اجراش میکردی و واست 10 روز اضافه خدمت میزنم و یه سری چرندیات دیگه که یادم نیس!

وسط وقت اداری یکی زنگ زد با رئیس حرف زد بعدش گفت فلانی رو میشناسی؟ گفتم سربازه جدیده ماست، ازم خواست بیارمش اونجا، به جدیده گفت فلانی سفارشت رو کرده و از دوستان ماست، هر مشکلی داشتی بیا بهم بگو برات حل کنم، نگران هیچی نباش و اینها، بعد از من پرسید ارشدتون کیه؟ گفتم خودمم، نرم شد گفت هوای این رو داشته باش، اضافه خدمتت رو میبخشم!

آخر وقت من زودتر رفتم، بعدش فهمیدم یکی از کارمندای بخش خودمون که کلی قبلا در حقش لطف کرده بودم نامه اضافه خدمت من رو پرینت کرده و برده برای رئیس که امضاء کنه، نامه مونده بود روی میز رئیس!

بی خیال ممنوعیت موبایل و اینکه نباید اونها بدونن من دارم شدم و تا فهمیدم زنگ زدم به رئیس، عصبانی گفتم مگه قرار نشد نزنید؟ خیلی خونسرد گفت هنوز که امضا نکرم!

فرداش باهاشون درست سلام علیک نکردم، دیدن که سرسنگین شدم باز اون کارمند اولیه رفته بود چیزی در گوش رئیس پج پچ کرده بود، رئیس صدام کرد، داشت داد میکشید که چرا نیومدی سلام بدی؟! بچه ای و این حرفها، فقط چون حدود یک هفته به اورتانم1 باقی مونده بود با تمام وجود جوابش رو ندادم که اوضاع بدتر نشه، بعد اینکه حسابی توهین کرد گفت، من بیشتر از 9 سال فرمانده گروهان بودم، تو که سرباز خوبی هستی سرباز داشتم خیلی بهتر از تو، تازه تو خوبشونی، واسه 2 روز مرخصی آدم فروخته، تو که جای خود داری، فهمیدی چی گفتم یا نه؟! :|

فقط به خاطر خودم و نامزد چشم به راهم بود که تف ننداختم جلوش و بهش نگفتم خپل گلابی این طرف سیم خاردارها اینطور حرف میزنی یا اون طرفش هم میتونی صدات رو بالا ببری، فقط به خاطر اینکه حاضر نیستم یک ثانیه بیشتر توی این آشغالدونی بمونم سکوت کردم و جواب اون خوک رو ندادم!

هفته بعد رئیس دنبال مدارکی بود که زیرآب یکی از فرمانده های بخش ما رو بزنه، از من کمک میخواست اگ اطلاعاتی دارم در اختیارش بزارم! هرچند میگفت نیتش کمک به سربازهاس (چون فرمانده مذکور بسیار فاسده و زیر دستاش ازش عاصی اند) ولی من خوب میدونم باهاش خصومت شخصی داره و چند باری باهم درگیر شدن، رئیس دنبال فروختن اون فرمانده بود!

------

1- اورتان به مدارکی میگویند که سربازان 3 ماه مانده به ترخیص برای صدور کارت پایان خدمت تحویل بخش نیروی انسانی پادگان داده و طی آن تاریخ دقیق پایان خدمت با احتساب اضافه خدمت ها معین و تثبیت می شود، بعد از ثبت اورتان بخشش اضافه خدمت تابع شرایط سخت و تقریبا نشدنی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

چیزی که میمونه

صبحگاه گروهان، دما زیر 0 درجه، وضعیت خبردار، کمی مانده به برنامه ورزش عمومی پادگان، کسی حق نداره کلاه پشمی سرش کنه، همه کلاه نقاب دار و البته کچل، فرمانده یک ربعه داره حرف میزنه؛

فرمانده: از این خدمت دو تا چیز براتون می مونه، یکی نماز و یکی ورزش

توی دل ما: تو دیگه ... نخور!

داشتم به این فکر میکردم که فرمانده هفته پیش اومده بود اتاق ما، یه انبردست و کمی چسب برق و اینها دید که خودمون خریده بودیم، به یه سرباز گفت اینا رو ببرین انبار، ماه پیش هم اومده بود شعله گازی که خودمون خریده بودیم گاهی غذای شخصی درست کنیم رو برده بود، به یه سرباز گفته بود این غیر مجازه ببرش بزار انبار! آها ماه پیش هم کلی پتو ازمون برد، گفتیم اینها رو کسایی که ترخیص شدند نبردن، گذاشتن برای ما، یه جورایی به ما گفت شما دیگه ... نخورید!!

یکی داشت ترخیص میشد، پرسیدم چی میمونه، گفت ... شاید خوب نباشه اینجا بنویسم چی گفت!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آقای آدم

عملیات غیر ممکن - 2

سرهنگ اصرار داشت کسی نفهمه بی سر و صدا برو بیارش!! رفتم دیدم بعله نگهبان واساده جلوی بخش ما، یادم اومد چند وقت پیش وقتی رسول رفته بود اون ورا کتابش رو بر داره نگهبان گزارش کرده بود، فرداش از بازرسی دنبالش بودن چوب توی آستین اش کنن، گفتم بییییییییی خیال بابا سرهنگ کیه؟ فردا خودش ما رو میفروشه میگه من نگفتم، برگشتم ماجرا رو صاف گذاشتم کف دست سرگروهبان، اونم به سرهنگ زنگ زد که نگهبان داره و نمیشه و اینها، خلاصه آخرش هم نشد در بریم و سرهنگ ما رو فرستاد ماموریت غیر ممکن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

عملیات غیر ممکن - 1

بعدظهر جمعس و لباسا رو همه شستیم زورکی داریم روی بخاری خشک میکنیم، هی در میزنن یه سرباز میاد تو میگه سرهنگ عبدالهی با مهندس آدم کار داره گفته بیاد، هر بارم بلافاصه همه یکصدا میگن بگو نیست!

آخرش نتونستم از دست سرهنگ در برم و مجبور شدم برم سمت دفترش، تو راه با خودم غر غر میکنم که آخه مرتیکه جمعه شب کجا پا شدی اومدی پادگان؟ تا منو دیده دستش رو دراز کرده میگه سلام مهندس خوبی؟ این کامپیوتر ما چی شد؟ اون چیزی که میگفتی رو خریدم ها بیا ببین، مهندس یاور کجاس؟ :|

قضیه اینه که پنج شنبه ای حسابی گیر داده بود این کامپیوتر باید امروز درست بشه، منم گفتم فن CPU اش مشکل داره که چند روزی بپیچه به بازی و من مرخصی ام رو گرفته باشم در برم، حالا رفته یه فن حسابی بی کیفیت معلوم نیست از کدوم بنجول خونه ای پیدا کرده آورده من نصب کنم روش، خلاصه گفتم آره همینه پس خمیر سیلیکون کو؟ قیافه سرهنگ جوری شده بود که انگار تیم ملی والیبال به افغانستن باخته باشه گفت نگفتی به من که، تو کی گفتی خمیر سیلیکون؟! یادم اومد حسین جدیده گفته بود بزار من به سرهنگ میگم منو بفرسته شهر وسایلو بگیرم به این بهانه شهری هم گرفته باشم منم بهش گفتم خمیر سیلیکون بخر، حالا حسین جدیده هم کنار من و سرهنگ مثل بچه یتیم ها واساده داره نگاهم میکنه! یه نگاهی به حسین جدیده انداختم خواستم بگم به این گاگول گفتم ولی دلم نیومد 110 کیلو آدم رو ضایع کنم، گفتم اشکال نداره سرهنگ فکر کنم همینطورم بشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

همیشگی

به داشته هات نناز .. و به نداشته هات غم نخور هیچکدام همیشگی نیست ... نه دارایی و نه نداری 


منبع: سایت لنزور
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم

دارالرفقا

دیروز محسن رو دیدم، هر بار که میام مرخصی یه سری هم به دوستان میزنم، داشت میگفت توی بلاگفا یه وبلاگ پیدا کرده به اسم دارالرفقا که مربوط به خاطرات یه نویسنده قهار از خدمت سربازی اش هست، الان که داشتم میخوندم شوق نوشتن باز سراغم اومد، البته به قلم ایشون که خواهد رسید ولی ما هم دوست میداریم از خدمت بنویسیم، دست کم وقتایی که مرخصی هستم بد نیست از اتفاقات اونطرف هم بنویسم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقای آدم